http://www.tablet4you.ir/?r=x9lX8ofB3z1WzVd8bKfKRQ== - - بد نیست کمی به سیم آخر بزنیم :: پایگاه مقاومت بسیج شهدای ورزنه

پایگاه مقاومت بسیج شهدای ورزنه

پایگاه اطلاع رسانی شهداء

پایگاه مقاومت بسیج شهدای ورزنه

پایگاه اطلاع رسانی شهداء

پایگاه مقاومت بسیج شهدای ورزنه

بّسمِ رَبِّ الشهداءِ وَاصِّدیقین

بایگانی
تبلیغات
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
وبلاگ-کد جستجوی گوگل
محبوبیت وبلاگ




بد نیست کمی به سیم آخر بزنیم

سه شنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۲، ۰۱:۲۲ ق.ظ

چه بی انصاف شده ایم وقتی می گویند جانباز به دلخوری از سهمیه دانشگاه و بن سخن به میان می آوریم، آیا آنان که به بن ها و سهمیه ها چشم داشت دارند حاضرند سرانگشت عزیزشان را بدهند تا به آن سهمیه ها و بن های فراوان برسند؟


سرویس ایثار و شهادت بی باک، مرضیه مهدیلو: چقدر سخت است که روزی شور جوانی بر سر داشتی و هزار آرزو و امید، ولی برای دفاع از کیان اسلام و ناموسی به نام وطن و ملت به همه آرزوهایت پشت پا زدی و قدم در مسیر دفاع برداری روزها را با دشمن بعثی بجنگی و شبها برای شناسایی از خواب شبت بزنی یک دست لباس خاکی داشته باشی و یک پوتین پاره و یک قمقمه بی آب و غذایت نان خشک و گاه گاهی هم که غذای تو و دوستانت که کنسرو بود گویی به جشنی بزرگ دعوت شد.

 

 

جبهه کجا و غذای اعیانی کنسرو کجا؟ اما! بعد از گذشت سال ها به جای قدردانی از زخم هایت، برای گرفتن دارو خسته این اداره به آن اداره آواره باشی و ثابت کنی جانبازی. برای کسانی که روی جبهه را هم ندیده اند می دانم این از گلوله ارپی جی دشمن هم سخت تر است.


فقط عکس های تو و همرزمانت را دیده ام اما تو چرا از آن ها و از رنجی که می کشی حرفی نمی زنی؟


چه بی انصاف شده ایم وقتی می گویند جانباز به دلخوری از سهمیه دانشگاه و بن سخن به میان می آوریم، آیا آنان که به بن ها و سهمیه ها چشم داشت دارند حاضرند سرانگشت عزیزشان را بدهند تا به آن سهمیه ها و بن های فراوان برسند؟

 

خدا ما را نبخشد که چنان زخم زبانی به جانباز زده ایم که فرزندانشان که باید با غرور برای داشتن چنین پدرانی افتخار کنند آن را مخفی می کنند تا حرف های من و تو دردی بر دردهایشان اضافه نکند.


چه سود که تو سهمیه دانشگاه داشته باشی ولی از روزی که به دنیا آمدی فقط از پدر، سرفه های خونینش را دیده باشی  و نفس تنگی هایش را. چه سود که زخم زبانِ بن را به تو بزنند و لی در حسرت دست های جا مانده پدر بمانی که نوازشی باشد بر سر تو؟ چه سود که نتوانی با پدر قدم بزنی و چه سود که پدر هرگز روی ماه تو را ندیده باشد؟ زیرا چشمانش را پیش از تو برای دفاع از من و ما در راه او هدیه داده است.

 


آیه 155 سوره بقره  کاملا زبان حال بسیاری از ایثارگران است چرا که در این آیه شریفه آمده است: «و لنبلونکم بشئ من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الأنفس و الثمرات و بشر الصابرین؛ قطعا همه شما را با امورى همچون ترس، گرسنگی، زیان مالى و جانى، کمبود میوه ها آزمایش مى کنیم و به استقامت کنندگان بشارت بده» چرا که این مسأله در اردوگاه های عراقی بسیار مشاهده می شد جایی که رزمندگان با وجود سخت ترین شکنجه ها از اهداف و آرمان های انقلاب و اسلام عقب نشینی نکردند .


شنیده ام مردم شهر، پدرت را که جانباز اعصاب و روان است دیوانه خواندند! شاید آن ها راست می گویند و پدرت دیوانه است. مگر می شود آدم عاقل سر و دست و دل و جانش را فدا کند؟ آری او دیوانه کربلا است او دیوانه شهادت است.


عیبی ندارد همه خدایی دارند و ای جانیاز! دیده ام تو را که برای درد و دل دیگر ما انسان های خاکی را قابل نمی دانی و با هر زحمتی شده خودت را به گلزار شهدا می رسانی و دردهایت را که نه از سر جنگ با دشمن بلکه از زخم زبان های مردم شهرت می شنوی را به آنها می گویی دیده ام گاهی با دلخوری با آنها سخن به میان می آوری که چرا تو را با خود نبرده اند.


و باز زمزمه می کنند


ای کاش که اشک چشم هاتان بودم                  در خلوت شب دست دعاتان بودم


ای چلچه های داغدار ای مردم                           ای کاش به جای شهداتان بودم

 


تو اجر فداکاری و وفاداریت را از اربابت از علمدار کربلا خواهی گرفت اما این من هستم که از سر غفلت در هیاهوی منیت ها مانده ام.


با توام فرزند جانباز نکند در میان نگاه ها و حرف هایی که از سر نادانی به زبان می آوریم پدرت را مورد سرزنش قرار دهی که چرا برای دفاع از مردمی رفته ای که امروز زخم زبانت بزنند، شنیده ام گاهی این کار را کرده ای و چه زود هم پشیمان شده ای چون فهمیدی تو تنها امید او هستی.

 

 


با توام که زخم زبان میزنی حاضری شبی و ساعتی پدرت را در رنج و عذاب ببینی و روزی هزار بار مردن و زنده شدنش را ببینی و یا او را برای همیشه بدون دست و یا روی ویلچر ببینی و در قبالش سهمیه دانشگاه بگیری یادت باشد این سهمیه ها که خیلی ها ا ز آن استفاده هم نمی کنند دلخوشی من و تو است که می خواهیم مرهمی بر زخم جانباز باشد همین، وگرنه او اجرش را از دست من و تو نمی گیرد او با خدا معامله کرده است.


ای دوست بیا به عاشقان سر بزیم                    حرف از می و میخانه و ساغر بزنیم


عاشق شدن و جنون خودش دنیایی است           بد نیست کمی به سیم اخر بزنیم

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۰۴/۱۱
شهدا شرمنده ایم ...!!!

نظرات (۵)

 با شنیدن این زخم زبانها فقط خدا میداند که چه شعله ای در جان جانبازان دریا دل زبانه می کشد...خدا قوت ترویج دهنده ی فرهنگ ایثار وشهامت وشهادت ومردانگی
 خدا قوت دست مریزاد...رفیق خوبم به نکات کاملا درست ودقیقی اشاره کردی این نکته را هم من اضافه می کنم ای کسانیکه خرده می گیرید ایا حاضرید یک نفس کشیدن راحت وبدون سوزش رابدهید تا در قبالش سهمیه بگیرید...

 من هم موافقم که این عزیزان هر کاری برایشان بکنی کم است اما چرا دولتمردان بجای اینکه به مسائل و مشکلاتشان رسیدگی کنند و مثلا زندگی راحت و دور از فشار را برایشان فراهم کنند شانه خالی میکنند و بطور مثال سهمیه دانشگاه میدهند و اصطلاحا از کیسه خلیفه میبخشند که این مطلب نه به صلاح مملکت است که شرعا هم میتواند ایراد داشته باشد(مثلا کسی که توانایی کمی در دانش داشده باشد پزشک شود و در دوران طبابت حتی یک نفر از بیمارانش به علت ضعف بنیه علمی آن پزشک سهمیه ای آسیب ببیند شرعا به عهده خود شخص و مجوز دهندگان آن سهمیه میباشد، این مطلب را در مورد مابقی رشته ها مثل عمران و.... صادق است)

۱۱ تیر ۹۲ ، ۰۱:۲۳ سیدمحمدعلی سیادت ازآبادان
 سلام سلام آی بچه ها رفیقای دیروزمن
شیرای اون روزای جنگ هم نفس امروزمن
منم منم یارشمایارشماتوسنگرا
همونی که باهم بودیم بهم میگفتیم بچه ها
بچه هاجون گوش بکنین میخوام بگم یه قصه ای
یه قصه ای که تودلم شده مثه یه غصه ای 
یادش بخیرزمون جنگ چقدرباصفا بودیم.
میون جمع عاشقا عاشق کربلابودیم .
یادش بخیرزمون جنگ همه باهم یه دل بودیم.
کم سن بودیم جون بودیم اماهمه زبل بودیم.
یه روزخبردادن به مامیخوایدکه دانشجوبشید؟
مثل همه امروزیاشمایه کم پررو بشید؟ 
آخه ماهاساده بودیم مثل تموم ساده ها.
سادگیم حدی داره درست میگم نه بچه ها؟
کنکورومنکوری نبودیه برگه ی کپی میخواست.
رضایت باباهاروبصورت کتبی میخواست.
رضایت باباهارویه جوری امضامیزدیم.
توسجلایواش میگم سن هارابالا میزدیم.
القصه دانشجوشدیم اونم نه مثل بعضیا.
بدون پارتی وکلک نه مثل اون خصوصیا.
وارددانشگاه شدیم دیدیم همش خاک خاکیه.
خاکریزوسنگروکمین اماچه جای پاکیه.
تودانشگاه ازاون خاکابوی خداپیچیده بود.
کسی اینه نمیدونه مگه اونی که دیده بود.
کلاس درس مانگویه سنگردومتری بود.
روبوم سنگری ماایزونبودپلیتی بود.
شبامیرفتیم توکمین تاباخداصفاکنیم.
به عهدباخدای خودمابچه ها وفا کنیم.
کمینی که میگم برات یه جای خیلی تنگی بود.
امابه جون مادرم یه سنگر قشنگی بود.
بابای مایه پیری بودچقدربه ماصفامیداد.
ماراهمش دعامیکردبابا بوی خدا میداد.
مابچه ها به عشق اون توجبهه پرپرمیزدیم.
به خط دشمن زبون تاسیم آخرمیزدیم.
......
........
......
یادبسیجیابخیریاداوناموندنیه.
قصه ی بی ترمزیشون تاهمیشه خوندنیه.
بسیجیای باخداهمه ولایتی بودن.
بدون ترسوواهمه مردشهادتی بودن.
شجاعت اون بچه هادشمنه بیچاره میکرد.
هستی دشمنامونه مثل ورق پاره میکرد.
بچه های جبهه وجنگ جون شماورهبری.
آقابه ماهمه داره حق وحقوق سروری.
آقابه ماامیدداره امیدشه کورنکنیم.
اشک چشای ماهشوماهادیگه
شورنکنیم.
گردحریم رهبری مثل کبوتراباشیم.
جون سیادت بچه ها بهتربهتراباشیم

 احسنت بر شما
درود خدا 
بر همه مخلصان راه حق 
میخوام بگم 
آی ای دنیا پرستان سر در برف فرو کرده
همه این دنیا مال شما..
آخرش به کجا میرسید؟؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی